اصلا بلد نیستم چطور مکالمه رو باهاش ادامه بدم.
حتی بلد نیستم تمومش کنم.
همش یا یه جمله میگم یا میگه بعد دیگه ادامه نداره.
نه خداحافظیی نه چیزی.
اصلا نمی دونم چرا ازش خوشم می آد.
اه.
البته یک مسئله ی مهمتری هم هست که بدتر از این حرف هاست.
Never mind,, Never mind, Never mind
the sunset says we see this all the time
Never mind, Never mind
صبح پاشدم، چکمه ام را واکس زدم - در نزدیکترین مرحله به ناموس شدن است - در خیابان، هدفون به گوش، متوجه شدم کسی صدایم زد.
گفت پس چه شد؟
گفتم نشد.
منم تمام روز به این فکر بودم که چه شد که نشد.
شاید پرتقالهای خونه ام به اندازه کافی بزرگ نبودن. ولی ما که درخت پرتقالی نداشتیم؟
فونی یا عوضی هر چه دوست داری اسمش را بگذار، ولی من کی این شکلی شدم؟
لفظ ربنا لاتزع قلوبنا اذ هدیتا قبلا تو دلمون بود. الان یه جایی توی معده گیر کرده.
داستان سه قسمت دارد:
دوستی دارم بسیار عزیز است.
متوجه شده ام که خیلی شبیه به هم هستیم.
متاسفانه زیادی شبیه به هم هستیم.