باورم نمیشد که این کارو کرد. درسته، من اونموقع از دست خیلی ها ( از جمله خودم و خودش) بشدت عصبانی بودم ولی هردومون بهتر می دونستیم که خودم بودم که تصمیم گرفتم. این کارها صرفا به گردن انداختن این مسائل به کس دیگه ای بود. الان که فکر می کنم کار درستی نبود و مسئولیتش پای خودم بود.
ولی این کارش...
همیشه یادم می ندازه که عزیز تر از آنچیزی هست که فکر میکنم و هر چقدر که بیشتر فکر میکنم،
میفهمم که از معدود انسان هایی هست، که تنها نیتش از کارهاش، کمک کردن به منه.
باید اینو بنویسم و هرروز بخونم، تا یادم نره.
تا یادم نره، دلخوشی ها کم نیست؛
تا چند روز پیش از این انتخابم از نظر دلی راضی نبودم( منطقم میگفت درسته و هنوزم به نظرم درست داره می گه) ، هنوز هم البته نیست.
ولی این اردوی معارفه، باعث شد با افرادی آشنا شم که فکر می کردم غیرممکنه تو مهندسی، اونم مهندسی برق بهشون برخورد کنم.
واقعا راضی ام، واقعا راضی ام...
هر چند که ممکنه این جا نمونم ولی بودن با این افراد ارضام میکنه، از خیلی از نظرات. واقعا جالبا و واقعا عجیبه که اینجا جمع شدند.
و این آهنگ لعنتی..
...
هاچین و واچین عسل شیرین
قصه مون هنوز ناتمومه
از اینجا به بعد کی میدونه که
چی سرنوشتمونه؟