بعضی اتفاقات را باید هر طور شده ثبت کرد، هر کجا هم که باشه، حتی اگر تنها چیزی که دست آدم باشه زغال باشه ( و برای اینکه شرایط مساعد تر باشه ناچار باشه روی شن بنویسه)
"....چیزهایی که ته دلمون هست رو بیرون نیاریم؟ چه گناه پشت احساستی هستن که از ته دل لبریز می شن؟ و چرا نباید ابرازشون کرد؟
بذار ما رو دیوانه خطاب کنند! مگر خودشان دیوانه نیستند که اینطور در زندگیشان بی ثمر و بی شور و شوق می روند، بدون آنکه واقعا بدانند چه کاری انجام می دهند؟ بگذار غبطه ی جرئتی رو بخورند که ما آن را داریم.
آری! بگذار ما را دیوانه خطاب کنند. این جامعه اس که ما را دیوانه خطاب می کند نه خودمان! روح خدا در ما دمیده شده، چرا از آن استفاده نکنیم، ای دوست عزیز،
بگذار دیوانه باشیم، حداقل آنچیزی را نشان می دهیم که واقعا هستیم، بگذار هر اسمی بگذارند، ما همانیم که هستیم...."
و اینگونه بود که ساعت نه و نیم شب روز سه اردبیهشت د اطراف انقلاب ، من و محمدرضا دیوانگی را به رخ کشیدیم ( دو دیوانه که به تازگی دست زدن رو یاد گرفته بودن)