باورم نمیشد که این کارو کرد. درسته، من اونموقع از دست خیلی ها ( از جمله خودم و خودش) بشدت عصبانی بودم ولی هردومون بهتر می دونستیم که خودم بودم که تصمیم گرفتم. این کارها صرفا به گردن انداختن این مسائل به کس دیگه ای بود. الان که فکر می کنم کار درستی نبود و مسئولیتش پای خودم بود.
ولی این کارش...
همیشه یادم می ندازه که عزیز تر از آنچیزی هست که فکر میکنم و هر چقدر که بیشتر فکر میکنم،
میفهمم که از معدود انسان هایی هست، که تنها نیتش از کارهاش، کمک کردن به منه.
باید اینو بنویسم و هرروز بخونم، تا یادم نره.
تا یادم نره، دلخوشی ها کم نیست؛