هشتمین باری که باید نوشته شود

بارها ترسیدم، بارها شک کردم، بارها با کله روی زمین افتادم و بارها از خودم پرسیدم که آیا همه‌ی این‌ها می‌ارزد؟ برای چه باید اینکار را بکنم؟ آیا واقعا ارزشش را دارد؟ 

اونومقع ها گذشت و من هنوز بارها می‌ترسم و بار ها زمین می‌خورم و بارها اشتباه می‌کنم ولی آنموقع دید دیگری داشتم. 

با گذاشتن زمان بیشتر متوجه میشوم که نیاز هست؛ 


-بیاروراست باشیم، رک ه رک، صاف و پوست کنده. وقتی که می‌ترسی یعنی داری در مورد زندگیت و همه‌ی اونچیزهایی که دوستشان داشتی ریسک می‌کنی. حالا بخوای اینکارو نکنی و بیخیال بشوی، یعنی یک لحظه این ترس رو قاب کنی یه جا و نذاری تکون بخوره و نذاری تو بدنت وول بخوره. اونوقت از خودن بپرس که دقیقا بجاش چه کاری می‌خواهی انجام دهی؟ بیخیال شی؟ یا دو دستی بهش بچسبی؟



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.