همهی اینها یکروزی معنی خواهد داد.
این اولین جمله ای هست که وقتی خواستم وبلاگم را بسازم نوشتم. البته بعد از هزاران هزار وبلاگی که قبل از آن در گوشه کنار این تار عظیم رها کردم.
همهی اینها یکروزی معنی خواهد داد، من حتی نمیدونم این جمله از نظر ساختاری درست هست یا خیر، با این حال با هر ابزاری و حرفی و ایده ای که در این دنیای-صفتی براش ندارم- میخواهم به یکدیگر ربط بدهم.
یک لحظه به اطرافم نگاه میکنم یک لحظه به دستم. دوباره اینکار را را تکرار میکنم، خداراشکر میکنم و دوباره اینکارو میکنم.
الان هر چقدر که بیشتر دارم فکر میکنم دارم درگیر مسائلی حاشیه ای میشوم، منظورم ابزارهای رسیدن به یک هدف هست.
خود هدف برایم کمرنگ و کمرنگ تر شده است و یادم میرود.
یادم میرود که باید خداراشکر کنم و...
بگذریم؛ من در دورترین جای جهان ایستاده ام. تو در گسترهی این جهان ناپاک کجایی؟