چطوره برای تابستان دو سال دیگر از الان برنامه ریزی کنیم و تصمیم بر این بگیریم که با موتوری به دور اروپا برویم؟ یا با یک عدد کوله پشتی؟
چرا؟ دلیلی ندارد. روح سرکشم به این راحتی ها نمیتواند یکجا بماند، تشنگی من برای دیدن جهان و کنجکاوی که هنوز برایم باقی مانده من را به این سمت میکشاند. سیراب شدن من تنها با غرق شدن هست. قسمتی از این حادثه با این اتفاق همراه است. مگر جز این نیست؟
از پدرم بارها در مورد سفر سه ماهه اش به اروپا میپرسم و بیشتر و بیشتر مشتاق میشوم که این کار را انجام دهم. چطور هست که ما هم این کارو کنیم؟ از دو سال قبلش خیال پردازی.نه. برنامه ریزی؟ اون هم نه. کمی فکر؟ این بهتر هست. کمی فکر میکنیم و به این نتیجه میرسیم که هیچ زمانی مناسب نیست. به همین خاطر دوسال بعد را انتخاب می کنم. هرچند که زمان مناسبی نیست.
چطور هست عدم قطعیت رو دوست بداریم؟ مثل هایزنبرگ؟ چطوره؟ چطوره که نگران نباشیم و به دنبال آرزوهایمان برویم؟ یا -کمی واقع بینانهتر- کمی به آنها فکر کنیم؟ فقط اندکی...
پ.ن: عموی مادرم سال ها پیش با پول اندکی که در دستش بود، پیکان میخرد. سپس همراه با همسر و دو فرزندش در طی یک ماه کوه و دشت های اروپا را طی میکنند. زیبا نیست؟ آن هم با نبود پول؟
پ.ن2:
سلام شروین مر30 سایتتون عالییییییییییه
ادامه بده دیگه هر روز سر میزنم چیزی نمی بینم
پیش منم بیا
تشکر:)
سعی دارم هر روز اینجا بنویسم ولی عادت نشده.