-خیال دارم خواننده حرفهای بشوم.
-جدی؟ تو اپرا؟
-نه. خدایا! میخواهم خواننده رادیو جاز بشم و خروارها پول جمع کنم. بعد، وقتی سی سالم شد، خودمو بازنشسته کنم و برم تو یه مزرعه در اوهایو زندگی کنم.
کف دستش را روی سر خیسش کشید و پرسید:
-شما میدونین اوهایو چه جور جایه؟
پ.ن: مکالمه از یه نویسنده عزیزیه. از من نیست.
پ.ن2: مکالمه اش رو دوست میدارم:)