بلاتکلیفی

انقدر دارم در آینده سیر میکنم احساس می کنم که حال رو دارم از دست می دم. 

یک شوق همراه با ترس توی آینده احساس می کنم البته همش همراه با گیچ بودن، گیج بودن زیاد...

جمله ای گم شده

ای فرو افتاده، برپا خیز!
ای سپر انداخته، بستیز!
کیست بتواند ببندد راه بر آن کس که از وضع خود آگاه است؟
پس، تودۀ مغلوب امروزین، فاتح فردا ست
وان زمان، «هرگز»، بی گمان «امروز» خواهد شد.

-برشت


واقعا چی شده....؟

روزی دیگر؟

از رادیو داد می زد، و امروز بیست و یکم فروردین، روزی مثل روزهای  دیگه ، هیچ فرقی نداشت،


 ولی اشتباه می کرد. امروز صدای باد رو شنیدم، صدای دلپذیر باد. آخ که دلم براش تنگ شده بود. توی گوشم فریاد می زد، که این روز ها مثل خودش می رن و خودتی که به زور می تونی بهشون بچسبی نگهشون داری. ولی می رن، بهتره که ازشون حسابی استفاده کنم.

نکته ی جالت

داره اینجا خاک میگیره، 

ولی تصمیم گرفتم اینجا رو حسابی به روز کنم:)