-
وبلاگ اندر وبلاگ
پنجشنبه 22 تیر 1396 22:44
وبلاگِ گم گشدهی دوران راهنماییام را دوباره پیدا کردم و وای بر من...
-
The Lady in Red
سهشنبه 28 دی 1395 21:38
مرا ببر امید دلنواز من ببر به شهر شعرها و شورها
-
در ادامه مراحل آمادهسازی برای سفر
دوشنبه 13 دی 1395 20:12
تمام مسئله این است که هیچ چیز را برای همیشه در تعلیق نمی توانی نگه داری . تاریخ به انتظار تصمیم تو نخواهد نشست . تو می توانی زودتر از آن لحظه ای که انتظار به اوج خود می رسد ، و ظرف بلور در میان زمین و هواست ، ضربه ات را بزنی و انتظار را پایان بخشی اما هرگز نمی توانی کاسه را میان زمین و هوا رها کنی . زودتر شکستن ، آری...
-
مراحل آمادهسازی برای سفر
دوشنبه 13 دی 1395 20:11
از زابل به بالا دستِ این حقیر افتاده. یا رب! این داستان را به خیر و نیکی تمام کن!
-
اول متن نامه
چهارشنبه 8 دی 1395 22:58
« نمیدانم چقدر در آینده باهم ارتباط خواهیم داشت ولی احتمالاً بعد از مدتی مسیر زندگیمان از هم فاصله میگیرد.»
-
از آققلا تا دارالمیزان
یکشنبه 5 دی 1395 01:56
ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا
-
ودرا
یکشنبه 5 دی 1395 01:50
از این چندماهی که نشستیم و یک کار قشنگ کردیم هیچوقت نگفتم. #twmpss
-
ماتریوشکا
یکشنبه 5 دی 1395 01:50
هیچوقت فکر نمیکردم با این چهارنفر آدم بسیار دوستداشتنی آشنا بشوم.
-
کی بود؟ یادته؟
یکشنبه 5 دی 1395 01:45
اول نامه نوشتم: «نمیدانم چهقدر در آینده با هم ارتباط خواهیم داشت ولی احتمالاً بعد از مدتی مسیر زندگیمان از هم فاصله میگیرد.» قرار بود نامه تشکر باشه.
-
نوبهار شد و هنوز...
جمعه 6 فروردین 1395 21:05
...تنها کسیه که با حسرت بهش فکر میکنم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 اسفند 1394 00:07
اصلا بلد نیستم چطور مکالمه رو باهاش ادامه بدم. حتی بلد نیستم تمومش کنم. همش یا یه جمله میگم یا میگه بعد دیگه ادامه نداره. نه خداحافظیی نه چیزی. اصلا نمی دونم چرا ازش خوشم می آد. اه. البته یک مسئله ی مهمتری هم هست که بدتر از این حرف هاست.
-
Never Mind
جمعه 14 اسفند 1394 21:28
Never mind,, Never mind, Never mind the sunset says we see this all the time Never mind, Never mind
-
من و" یار"و
جمعه 14 اسفند 1394 02:02
داستان دو قسمت دارد: صبح پاشدم، چکمه ام را واکس زدم - در نزدیکترین مرحله به ناموس شدن است - در خیابان، هدفون به گوش، متوجه شدم کسی صدایم زد. گفت پس چه شد؟ گفتم نشد. منم تمام روز به این فکر بودم که چه شد که نشد. شاید پرتقالهای خونه ام به اندازه کافی بزرگ نبودن. ولی ما که درخت پرتقالی نداشتیم؟
-
چطور شد که به لاتزع نرسیدیم
جمعه 14 اسفند 1394 01:40
فونی یا عوضی هر چه دوست داری اسمش را بگذار، ولی من کی این شکلی شدم؟ لفظ ربنا لاتزع قلوبنا اذ هدیتا قبلا تو دلمون بود. الان یه جایی توی معده گیر کرده.
-
سه گزاره
یکشنبه 9 اسفند 1394 22:08
داستان سه قسمت دارد: دوستی دارم بسیار عزیز است. متوجه شده ام که خیلی شبیه به هم هستیم. متاسفانه زیادی شبیه به هم هستیم.
-
و چرا تو؟
دوشنبه 3 اسفند 1394 22:15
حیفه آدم کاری که میخواد رو نکنه، نه؟
-
حسن تعبیر
پنجشنبه 29 بهمن 1394 19:45
We drove late into a county and we looked up at the stars And you told me that you loved me And i mentioned I love mars Like the chocolate bar حسن تعبیر شاعر رو دوست دارم. :-)
-
در ادامه ی <<دختری که می شناختم>>
دوشنبه 26 بهمن 1394 21:08
The apartment below mine had the only balcony of the house. I saw a girl standing on it, completely submerged in the pool of autumn twilight. She wasn’t doing a thing that I could see, except standing there leaning on the balcony railing, holding the universe together.
-
دختری که میشناختم
دوشنبه 26 بهمن 1394 21:05
Probably for every man there is at least one city that sooner or later turns into a girl. How well or how badly the man actually knew the girl doesn’t necessarily affect the transformation. She was there, and she was the whole city, and that’s that. قال عمو سلینجر.
-
اولین آشنایی ها
پنجشنبه 22 بهمن 1394 01:09
<<اولین دفعه تو سلف دیدمش. البته باید بگم که مشغول لیس زدن در ماست بود و حواسش به هیچ هم نبود... >> از بامزهترین اولین خاطرهای آشنایی ه که کسی برام تعریف کرده.
-
تا پخته شود خامی...
سهشنبه 29 دی 1394 22:37
نمیدانم این چه مرضی بود که الان به سراغم اومد. پا شدم دیدم دلم میخواد اصفهان برم. وسط دو ترم هم که قرار هست باشه، پس چه کنم؟ ما که پول تو جیبی نداریم و هتل هم گران است و مسافت طولانی! فعلا که ایده زدم. ببینم به چه نتیجه ای می رسه× ایده آل ترین حالت ممکن اینه که با کمتر از هفتاد تومن کلش رو تموم کنم. ولی ببینیم چی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 دی 1394 00:11
" دوست داشتن آسان است مارگوت، کاری که مشکل است اینست که یکی آدم را دوست بدارد. " "ونسان اگر زندگی زن از عشق پر نشود پوچ است.. " شور زندگی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 دی 1394 20:30
you complain i've forgotten you. ?How could that be?
-
دوست قدیمی عزیز
جمعه 20 آذر 1394 01:02
از دیدن دوست قدیمی عزیز بیشتر از هر چیز دیگر خوشحال شدم ولی شنیدن این حرف "که ممکن است بخاطر وضعیت پیش آمده تا لیسانس بخوانم و بعد ترک تحصیل کنم." بیشتر از هر چیز دیگر دارد اذیتم میکند. اگر یک نفر باشد که بیشتر از هر چیز دیگر به فیزیک علاقه داشته باشد او هست. نمیدانم.
-
عصر اواخر نوامبر
جمعه 6 آذر 1394 20:25
میبیند و فکر میکند همه چیز را باختم و تمام این چند ماه اشتباه کردهام. خودم شاهدم که نیست. الان چنان راضی هستم که پادشاه شاهراههای این شهرم و پیغمبر دینهای کشف نشده...
-
شی یا هِر یا هرچیزی که شما به آن میگویی.
جمعه 22 آبان 1394 19:46
She's not perfect. But she's the perfect I need
-
موقت
پنجشنبه 14 آبان 1394 19:20
In the dark, on the phone You tell me the names of your brothers And your favorite colors I'm learning you
-
من.
سهشنبه 12 آبان 1394 22:39
میتونی کولهپشتت رو برداری سانفرانسیسکو و لوسآنجلس و بوستون و نیویورک رو ماله خودت کنی. گلدن گیت بریج ماله خودت باشد برای یک هزار و سی ثانیه. آنقدر به وجد بیایی که یک ربع هم رویش باایستی. میتونی سه تا مدال رنگارنگ داشته باشی، زبانت میتونه عالی باشه، آلمانی هم بلد باشی، میتونی سوا د تو فلسفه و فیزیک داشته باشی،...
-
آبان شد و تنهایی
دوشنبه 11 آبان 1394 17:12
سال 1974 باشه تو جورج فورمن باشی کِلِی کنج رینگ تو زئیر گیرت بندازه اونقدر تو هوک تو کله ات بزنه که نفست بالا نیاد، ولی تنها نباشی. به ننم میگم تنهایی سونامیه. ننم میگه اللهم انی اسئلک نسل تنهایی رو از زمین بردار.
-
من باب کسی که امروز دوباره یادش افتادم
چهارشنبه 29 مهر 1394 20:56
به خیال خودم در آخرین جایی که ردپایی ازش مانده بود، قدم گذاشتم. خوش خیالیم. باعث شد که فکر کنم چیزی تغییر کرده. دیدمش، همانطور بود که سالها پیش بود. اون سالها پیش احتمالا باید تصمیمات درستری میگرفتم ولی خب گذشت. اونموقع میبایستی میگفتم فورگت ایت . بجایش رفتم و در جایی دیگر گشتمش در همان جا صد و بیست و شش بار...