نگاه کن ما را!

ما را نگاه کن ببین چطور مثل دلقک شدیم! 

ببین که چطور توی این سیرک داریم نقش هایی و بازی می کنیم که هرگز آرزویمون نبوده! 

می بینی؟! 

ما هممون دلقکیم! 

از اولش بودیم، فقط این دفعه لباس به تنمونه و هیچکدوممون جرئت نداریم که به هم دیگه اعتراف کنیم

که دلفک شدیم، چون جرئت کار دیگه ای و نداشتیم...

یادداشتی برای آنها

خیلی بد بود. غیرقابل وصف و بشدت آزردهنده. یکدفعه برای او ی دیگر پیش اومده بود ولی فکر نمی کردم هرگز برای او رو ببینم. 

می دونم که زیادی خودش رو درگیر کرده، شاید خیلی زیاد و البته بعضی مواقع احساس می کنم که طوری توش غرق شده، که نمی شه درش آورد. 

زیادی خودش رو اذیت می کنه، نگرانشم. خیلی نگرانشم. 

خدا به خیر کنه این قضایا رو تا ما بریم پی کارمون.

از طرف دیگه هم آن ها هستن، خیلی عزیزن، عزیزترین هان. ولی دارم اذیتشون می‌کنم. مثل زهر مار دارم رفتار می کنم ولی اونا زیادی خوبن. 

خلاصه، فعلا توی حالت استند بای ام.