قلب من گویی در آنسوی زمان جاریست

- دیوانه‌ای که هنوز ادامه می‌دهی؟ تو چه الان برسی جه نرسی نفر اخر هستی.

-من باید تمومش کنم نمیشه.

- ولی چرا؟

- کشورم منو 5000 مایل نفرستاد که مسابقه رو شروع کنم، منو 5000 مایل فرستاد که مسابقه رو تموم کنم.

هشتمین باری که باید نوشته شود

بارها ترسیدم، بارها شک کردم، بارها با کله روی زمین افتادم و بارها از خودم پرسیدم که آیا همه‌ی این‌ها می‌ارزد؟ برای چه باید اینکار را بکنم؟ آیا واقعا ارزشش را دارد؟ 

اونومقع ها گذشت و من هنوز بارها می‌ترسم و بار ها زمین می‌خورم و بارها اشتباه می‌کنم ولی آنموقع دید دیگری داشتم. 

با گذاشتن زمان بیشتر متوجه میشوم که نیاز هست؛ 


-بیاروراست باشیم، رک ه رک، صاف و پوست کنده. وقتی که می‌ترسی یعنی داری در مورد زندگیت و همه‌ی اونچیزهایی که دوستشان داشتی ریسک می‌کنی. حالا بخوای اینکارو نکنی و بیخیال بشوی، یعنی یک لحظه این ترس رو قاب کنی یه جا و نذاری تکون بخوره و نذاری تو بدنت وول بخوره. اونوقت از خودن بپرس که دقیقا بجاش چه کاری می‌خواهی انجام دهی؟ بیخیال شی؟ یا دو دستی بهش بچسبی؟



بار دیگر ((او)) که دوستش می‌دارم؛

- می‌گم اگر این راه و برم، ممکن نتونم فلان کارو کنم، ممکنه نتونم اونیکی فلان کارو کنم، ممکنه حتی قبول هم نکنن اون فلانی ها که می‌گن اون فلان اتفاق باید بیافته.

- بیا با هم تو یه چیزی روراست باشیم در مورد زندگی؛ 

-چی‌رو؟ 

- به جز قوانین فیزیک، هیچ‌چیز تو زندگی قانون نیست. این‌و یادت باشه؛ 


ختم کلام برای هفتمین روز سال نود وچهار.

نوزدهمین راهی را که آغاز کردیم

- خیلی راه ه.

- میدونم؛ 

-چی کار کنیم؟

-اگر خط اومد می‌ریم، اگر شیر اومد می‌مونیم.

-باشه.


[سکه می‌ندازیم]


[خط می‌آد]


رفتیم و راه طولانی و طاقت‌فرسا را آغاز کردیم. راستش اون‌موقع مهم نبود چی می‌اومد، حتی اگر هم قرار بود هزار دفعه سکه بندازیم و هر هزار دفعه پشت سرهم شیر می‌اومد، باز هم می‌رفتیم. با اینکه سخت بود، با اینکه طولانی بود، با اینکه به جایی ممکن بود نرسیم، ولی باز هم با قطعیتی که میشه گفت تا حدی احمقانه و بلندپروازنه بود می‌رفتیم. چشم های ما با شیر غریبه بود، حتی اگر هر هم سکه دوروی‌اش شیر بود ما خط می‌پنداشتیم و می‌رفتیم. این نگاه ما بود که به سکه معنی می‌داد.


ختم کلام.