تو نه مثل آفتابی...

و آن روز که همه چیز به آتش کشیده شد و همه چیز از دست رفت. من بهت نگاه کردم و گفتی بیا لااقل از آتیشش لذت ببریم، مگه چند دفعه این نعمت الهی پیش می‌آد؟


و هردومون خندیدیم و خندیدیم و خندیدیم و...


الحق که تو مثل آفتابی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.