فقط یک تغییر کوچک

دوست داشتم برگردم آنجا - همان جای کذایی با آجرهای قشنگ قهوه ای سوخته‌اش- و ببینم فقط با تمام کذایی اتش فقط یک چیز تغییر کرده است. 

دوست داشتم ببینم که اون عزیز آنجا را ترک کرد و پا به جایی گذاشت که همیشه می‌گفت به فکرش هست، همش بهش گفتم اینجا جایش نیست، جای خیلی از ما ها نیست. خدایا! مگه میشه آدم از رفتن بعضی از عزیزانش هم خوشحال بشه؟ واقعا میشه. این یکیشه.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.