-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 آذر 1393 10:25
تصحیح میکنم. مرگ یک فروشنده به هیچ وجه مرگ با شکوهی نیست.
-
هولدن
شنبه 22 آذر 1393 23:14
- نوشتن هولدن یک اشتباه بود. -چرا این فکرو می کنی؟ - ببین هولدن و داستانش جیکار کرد؟ منو ببین، من یک زندگی عادی دیگر نمی توانم داشته باشم، شهرت همه چیز را از دستم کشید بیرون، هر چقدر هم که می خواهم ازش فرار کنم.. ولی... این نوشتن.. این نوشتن لعنتی، همین باعث شده که فرزاندانم زجر می کشند... چرا نمی توانم یک زندگی عادی...
-
توصیه
شنبه 22 آذر 1393 09:36
برایتان "نه" شنیدن بسیار زیاد( در حدی که به مکالمه ی روزانه تبدیل شود) تجویز میکنم. تا حس اعصاب خوردی و بی رمقی هر روز تجدید شود! تا بعدش ارزش اون روزهای آرام را بدانید.
-
نگاه کن ما را!
جمعه 23 آبان 1393 23:56
ما را نگاه کن ببین چطور مثل دلقک شدیم! ببین که چطور توی این سیرک داریم نقش هایی و بازی می کنیم که هرگز آرزویمون نبوده! می بینی؟! ما هممون دلقکیم! از اولش بودیم، فقط این دفعه لباس به تنمونه و هیچکدوممون جرئت نداریم که به هم دیگه اعتراف کنیم که دلفک شدیم، چون جرئت کار دیگه ای و نداشتیم...
-
یادداشتی برای آنها
جمعه 23 آبان 1393 23:53
خیلی بد بود. غیرقابل وصف و بشدت آزردهنده. یکدفعه برای او ی دیگر پیش اومده بود ولی فکر نمی کردم هرگز برای او رو ببینم. می دونم که زیادی خودش رو درگیر کرده، شاید خیلی زیاد و البته بعضی مواقع احساس می کنم که طوری توش غرق شده، که نمی شه درش آورد. زیادی خودش رو اذیت می کنه، نگرانشم. خیلی نگرانشم. خدا به خیر کنه این قضایا...
-
یادداشتی برای او
سهشنبه 29 مهر 1393 21:53
باورم نمیشد که این کارو کرد. درسته، من اونموقع از دست خیلی ها ( از جمله خودم و خودش) بشدت عصبانی بودم ولی هردومون بهتر می دونستیم که خودم بودم که تصمیم گرفتم. این کارها صرفا به گردن انداختن این مسائل به کس دیگه ای بود. الان که فکر می کنم کار درستی نبود و مسئولیتش پای خودم بود. ولی این کارش... همیشه یادم می ندازه که...
-
مهندسی برق شریف
جمعه 25 مهر 1393 23:57
تا چند روز پیش از این انتخابم از نظر دلی راضی نبودم( منطقم میگفت درسته و هنوزم به نظرم درست داره می گه) ، هنوز هم البته نیست. ولی این اردوی معارفه، باعث شد با افرادی آشنا شم که فکر می کردم غیرممکنه تو مهندسی، اونم مهندسی برق بهشون برخورد کنم. واقعا راضی ام، واقعا راضی ام... هر چند که ممکنه این جا نمونم ولی بودن با...
-
احساسات
جمعه 24 مرداد 1393 06:00
هیجان زده و احساسی شدن افراد از زیباترین صحنه هایی هست که هر وقت بهشان برخورد می کنم، ذوق زده میشم. کم پیش می آد، کم پیش می آد آدم ها بی تفاوت در مورد بعضی چیز ها نگذرند.
-
هشتمین آی او ای ای
جمعه 24 مرداد 1393 05:58
ده روز با 198 نفر جدید آشنا میشی، البته با همه ی 198 تا آشنا نمیشی. و با خیلی هاشون هم در حد سلام و خداحافظی هستی. با بعضی ها ولی فراتر می ری. فقط دو، سه روز نیاز هست که واقعا باهاشون انس بگیری. متوجه می شوی که افرادی هستن که دیدگاه های زیابیی نسبت به جهان دارن، هر چند خیلی هاشون هنوز برای من قابل لمس نیست. قابل درک...
-
استاد بزرگوار
جمعه 24 مرداد 1393 05:22
استاد خیلی خوبی بود، از خیلی از نظرات ولی فقط استاد خوبی بود، جاه طلب نبود، نه، در مورد علم نبود. شاید کلا جا طلب نبود. زندگی ساده رو خیلی دوست داشت. ولی در کنارش علاقه ی زیادی به ادبیات داشت، یک علاقه ی وصف ناپذیری. اگر هم ادبیات می رفت همین وضعیت برایش پیش می اومد. ازش پرسیدم که چرا ادبیات نرفتی، و توقع داشتم که به...
-
این همه...
جمعه 20 تیر 1393 02:20
همه ی این ها حرف های تکرار می زننند، همدیگر رو تکرار می کنند، شاید به این خاطر باشد که باید برای رسیدن به آنچیزی که می توانی باشی، ابتدا بعضی اصول اساسی که در تمام زمان ها برابر بوده، یاد بگیریم. ولی من خسته شدم از این تکرار. اشباع شدم. نیاز دارم که خودم برای خودم اصولم رو بسازم. و باید آنقدر که باید یا شاید به ان ها...
-
باز هم بی مقدمه
شنبه 14 تیر 1393 21:19
فقط از روزی می ترسم که بگم، زندگی در دستم نیست...
-
چه؟
دوشنبه 26 خرداد 1393 01:47
ﻮ ﭼﻪ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﭘﺲ ﻫﺮ ﻧﮕﻪ ﺳﺎﺩﻩ ﯼ ﻣﻦ ﭼﻪ ﺟﻨﻮﻧﯽ ... ﭼﻪ ﻧﯿﺎﺯﯼ ... ﭼﻪ ﻏﻤﯽ ﺳﺖ
-
دلخوشی؟؛
یکشنبه 4 خرداد 1393 19:51
یک روز بارونی، اون هم تو هوای آفتابی؟ یک روز توی شلوغترین بازار محله، مردم بی توجه به هم دیگه. از همه مهمتر، وقتی اون یک لحظه، فقط اون یک لحظه که احساس می کنی، از پر هم سبکتری. دلخوشی ها کم نیست. واقعا کم نیست. "یعنی یک لحظه خوشبختی برای یک عمر کافی نیست؟"
-
شوالبه؛
سهشنبه 23 اردیبهشت 1393 23:45
به سلامتی شوالیه ای که از جنگ صلیبی بر می گردد و تمام اساس دین و ایمانش رو زیر سوال می برد. به دنبال حل کردن این گیج شدگی به جنگ رفت، به دنبال رسیدن به آن ده سال جنگید. ولی زمان کمکش نکرد، البته وعده هایی هم که داده بودن دروغ بود. ولی این دروغ ها براش مهم نیستن، خدا را در قسمت های مختلف جستوجو کرد، و برایش سوال بود که...
-
دوست
دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 00:00
وقتی با دوستی قدیمی بعد از مدت ها حرف بزنی، و بفهمی که هردوتون خیلی عوض شدین، و باز هم چقدز شبیه هم شدین. عجیبه...
-
رهایی از رنج
یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 23:40
تجملات هیچوقت جاذبهای برایم نداشته ؛ من چیزهای ساده را دوست دارم کتابها را تنهایی را یا بودن با کسی که تو را میفهمد... _دافنه دو موریه_ چه خوب گفتی...
-
ای خاک پاک، نیاسر؛
شنبه 13 اردیبهشت 1393 23:56
دلم برای خیلی جاها، آدم ها و اتفاقات تنگ میشه، البته الان چند وقتی هست که احساس می کنم دلم برای خودم از همه بیشتر تنگ شده. به همین خاطر وقتی چیزی رو می بینم که خاطره ای از ذهنم رو زنده می کنه خیلی خوشحال میشم، حتی اگر بوی عطر بهاری باشه، ولی نه هر عطر بهاریی، هر عطری بهاری ی عطر بهاری نمیشه. بعد از شش ماه دوباره به...
-
علت و معلول
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 00:54
این شعر رو امروز دیدم؛ چیزهایی بدتر از تنهایی وجود داره اما گاهی، دههها زمان میبره تا اونو درک کنی و اغلب پس از اونکه درک کردی دیگه خیلی دیر شده و هیچ چی بدتر از خیلی دیرشدن نیست - چارلز بوکوفسکی عزیز؛
-
جهنم چیست؟
سهشنبه 9 اردیبهشت 1393 22:59
خطی بود با حروف ریز و نومیدانه سعی شده بود صادقانه باشدکه عبارت بود از: خداوندا،زندگی جهنم است. سپس با علاقه ای که هفته ها میشد کاری را انجام نداده بود ته مدادی برداشت و زیر دستخط به انگلیسی نوشت:پدران و مادران،وقتی فکر میکنم جهنم چیست؟به این نتیجه میرسم که جهنم رنج موجودی است که توان دوست داشتن ندارد. -سلینجر، دلتنگی...
-
ریاضی؛
سهشنبه 9 اردیبهشت 1393 16:32
به فکر ذهن ریاضی دان ها هستم، که چطور می تونن وقت و عمرشان را صرف مطلبی کنند، که انتزاعی بیش نیست. بگذارید دقیقتر شوم، فردی مثل گاوس، که ریاضی را خیلی فراتر از نیاز جامعه آن موقع بیش برد، چه چیزی باعث می شود در مورد مطلبی که انقدر انتزاعی بود وقت و انرژی صرف کند. مطلبی که شاید در زمان او جز او شاید اهمیتی نمی داد. نمی...
-
عمل
سهشنبه 9 اردیبهشت 1393 16:26
وقتی کاری رو انجام می دی که هیچ کس توقع نداره، کاری که فقط خودت می دونی درسته.. حس خوبی دارد. شاید از آن حس های ماندگار؛
-
صید ماهی قزل آلا
یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 23:51
یاد جمله ای افتادم یک دقعه کاظم از براتیگان نقل قول کرده بود؛ یادم میآید در ورمونت پیرزنی را با یک جویبار قزلآلا اشتباه گرفتهبودم و باید از او عذرخواهی میکردم. گفتم: میبخشین، فکر کردم شما یک جویبار قزلآلا هستین. پیرزن گفت: نه، نیستم. از نویسنده هایی هست که احساس می کنم شعر رو به نثر برد، تا حالا همچین تجربه ای...
-
تجربه های افسار گسیخته
یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 23:44
بعضی اتفاقات را باید هر طور شده ثبت کرد، هر کجا هم که باشه، حتی اگر تنها چیزی که دست آدم باشه زغال باشه ( و برای اینکه شرایط مساعد تر باشه ناچار باشه روی شن بنویسه) "....چیزهایی که ته دلمون هست رو بیرون نیاریم؟ چه گناه پشت احساستی هستن که از ته دل لبریز می شن؟ و چرا نباید ابرازشون کرد؟ بذار ما رو دیوانه خطاب...
-
بلاتکلیفی
شنبه 30 فروردین 1393 00:05
انقدر دارم در آینده سیر میکنم احساس می کنم که حال رو دارم از دست می دم. یک شوق همراه با ترس توی آینده احساس می کنم البته همش همراه با گیچ بودن، گیج بودن زیاد...
-
جمله ای گم شده
دوشنبه 25 فروردین 1393 19:41
ای فرو افتاده، برپا خیز! ای سپر انداخته، بستیز! کیست بتواند ببندد راه بر آن کس که از وضع خود آگاه است؟ پس، تودۀ مغلوب امروزین، فاتح فردا ست وان زمان، «هرگز»، بی گمان «امروز» خواهد شد. -برشت واقعا چی شده....؟
-
روزی دیگر؟
پنجشنبه 21 فروردین 1393 22:28
از رادیو داد می زد، و امروز بیست و یکم فروردین، روزی مثل روزهای دیگه ، هیچ فرقی نداشت، ولی اشتباه می کرد. امروز صدای باد رو شنیدم، صدای دلپذیر باد. آخ که دلم براش تنگ شده بود. توی گوشم فریاد می زد، که این روز ها مثل خودش می رن و خودتی که به زور می تونی بهشون بچسبی نگهشون داری. ولی می رن، بهتره که ازشون حسابی استفاده...
-
نکته ی جالت
دوشنبه 18 فروردین 1393 02:04
داره اینجا خاک میگیره، ولی تصمیم گرفتم اینجا رو حسابی به روز کنم:)
-
سیب
سهشنبه 29 بهمن 1392 15:04
شعر اول رو حمید مصدق گفته بوده که فکر کنم همه خوندن یا شنیدن : * تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می...
-
هدیه
جمعه 11 بهمن 1392 02:19
" گر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم. " فروغ فرخزاد